کلا از نوشتن مطالب هرز و سبک و یا در حد نوشتن دغدغه های شخصی در صفحه ی اول بلاگ خوشم نمیاد

اما

برای اولین بار هوس کردم درمورد معضل بزرگ دوران کودکی م بنویسم

چیزی که سال ها من را آزار داد و سطح اعتماد به نفسم را به پایین ترین حد ممکن رساند .

من یک چپ دستم

یک چپ دست که از بد روزگار در دهه ی شصت متولد شده

هیچ وقت اطرافیانم سعی نکردند من را وادار کنند که با دست راست کار کنم ، اما برخوردها همیشه طوری بود که من از این " نقص " رنج می بردم.

همین هم باعث شد سعی کنم کارهام را با دست راست انجام بدهم و الان تقریبا تمام کارها را با دست راست انجام می دهم جز نوشتن که هیچ وقت موفق به تغییرش نشدم.

.

.

خاطرات بدی دارم از آن دورانی که چپ دست بودن ، یک نقص بود نه افتخار 

از نیمکت هایی که مجبور بودیم چهار نفره روش بنشینیم ، آن هم در کنار راست دست ها ...

از سطح پایین شعور معلم های آن موقع که ...

معلم هنری داشتم که همیشه من را به خاطر علاقه ام به خطاطی سرزنش می کرد و می گفت من هیچ خطاطی را ندیدم که چپ دست باشه ...

بگذریم از اینکه من بعدها ثابت کردم که میشه و شد :)

شاید بی شعورترین مسئول آن زمان کسی بود که دفترچه کنکور را طراحی کرده بود و چپ دست بودن را یکی از زیر مجموعه های معلولیت قرار داده بود ....

.

دانشگاه که فاجعه بود

چه کمر دردها که نگرفتیم از یه طرفه نشستن برای نوشتن جزوه :)

.

الان که دیگه بدتر :)

بزرگترین مشکلم ، برخورد با شاگردانم هست ، وقتی سر میزشون میرم تا یه مسئله ی ریاضی را در دفتر خودشون بهشون توضیح بدم ، واقعا فاجعه ست

بچه نمی تونه نوشته ی من را ببینه چون دارم با دست چپ می نویسم ، مجبوره از جاش بلند بشه که دقت و تمرکزش کاهش پیدا می کنه

معمولا مجبورم از بچه ها بخوام که سر میز من بیایند و سمت راست من قرار بگیرند تا بتونند نوشته های من را ببینند :)

.

اما از تمام این ها که بگذریم

دو مرد قهرمان چپ دست ، باعث شدند که نگاهم به این موضوع تغییر کنه

دو جانباز

دو ابرمرد

اول رهبر عزیز که با جراحت دست راست ، ناچار چپ دست شدند و آبروی چپ دست ها :)

و دیگری استاد خطم که ایشون هم دست راستشون را از بازو در جبهه از دست داده بودند اما بعد از جنگ ، با دست چپ تا حد ریاست انجمن خوشنویسان هم توانسته بودند خودشون را بالا بکشند ...

.

روزشون

و 

روزمون 

مبارک :)