امشب شب شهادت حضرت زهراست و من ....

یادمه تو اوح ناامیدی از خودم ، وقتی یاد حضرت مادر می کزدم و اشکم جاری می شد ، خدا رو شکر می کزدم بابت اینکه هنوز نعمت اشک را همراه دارم ...امشب اما ناامید تر از قبل ...

سنگ تر از همیشه ...

خسته ام

خسته از خودم ...

داشتم فکر می کردم که چقدر بد زندگی کردم ...

خیلی بد

من باختم

خیلی چیزها رو

مسائلی هست که هر قدر هم بخواهی در مقابلشون خودت را بی خیال نشون بدی ؛ باز هم روحت را از درون مثل موریانه می خورند ...

دلم یک تکیه گاه می خواد

یه کوه

که بتونم دلخوش باشم به بودنش

به ............

چقدر کم توقعم نسبت به همه دنیا

داغونم

خیلی داغون

قضیه ی قادری ها هم شد قوز بالا قوز ........